کنگره همکلاسی آسمانی امسال با حضور مسئولین شهرستان نجف آباد و استان اصفهان و با برکت گرفتن از ارواح طیبه شهدا در فضایی معنوی برگزار گردید.
در ابتدای جلسه آیات نورانی قرآن توسط آقای شکری تلاوت گردید.
در ادامه حجت الاسلام کاظمی اجرای برنامه را با اشعاری اینگونه آغاز کردند:
چرا مرگ و رشادت
چه معنی می دهد عشقه شهادت؟
مگر مردان حق مجبور بودند
مگر از عقل و منطق دور بودند؟
از این حرف آتشی برپا شد انگار
از او اصرار و از من نیز انکار
و من قفل دهان را باز کردم
چنین درد دل را آغاز کردم
شهیدان مطمئناً پاکه پاک اند
میان نور حتی تابناک اند
شهیدان ماهی دریای عشق اند
شهیدان معنی زیبای عشق اند
کجا بودید وقت جنگ و آتش
کجا بودید بند تیر و ترکش
کجا بودید وقتی عشق،خون بود
بهای عاشقی مرز جنون بود
کجا بودید وقت شب نخفتن
و تا بانگ سحر تکبیر گفتن
کجا رفتند گلهای شقایق
کجا رفتند آن مردان عاشق
ولی بعد از شهیدان ما چه کردیم
چو قطره بین این دریا چه کردیم!!
آقای کاظمی هدف از این کنگره را توسل جستن و عهد دوباره بستن با پاکان خوبی که راه و مسیر را به ما نشان می دهند ، با عزیزانی که ما شیفته ی آنها هستیم ،شهیدانی که با قطرات خونشان،با نوشته هاشان،با یادگارانی که برجای گذاشتند ما را به خوبی ها و پاکی ها دعوت می کنند،بیان کردند.
در ادامه خانم جمشیدیان از دانش آموزان فعال در انجمن اسلامی، مقاله ای در مورد شهدا قرائت کردند که توجه شما را به قسمتی از آن جلب می کنم:
زمزمه ی دعایتان با نغمه ی قرآن و توسل آمیخته بود
و سنگرهایتان پر بود از بوی باران ، بوی سبزه.
به جستجوی شما آمده ام حماسه سازان حماسه ی سرخ جبهه ها.
این روزها کمتر کسی از روزهای خوب شما می گوید
از سکوت شب سنگرها،از درد دل های شبانه
کمتر کسی قصه های عاشقانه و صادقانه تان را میگوید.
کمتر از نگاه های پر عاطفه و حرف های عاشقانه می گویند.
کمتر لحظه های سبز شما را روایت می کنند
کمتر زمزمه ی حدیث سفره های غریبانه را می شنویم.
من آشنای غزلهای خاطرات شمایم.
گاهی در دلم سوگواره برپا می شود.
گاهی دلم برای صدای خمپاره ها می تپد.
دلم برای نخل های سوخته می سوزد
و آهسته و بیصدا ساقه ی درد و غم و اندوه در دلم ریشه می کند
و به یاد شما آوای غریبی سر می دهم.
در این روزگار غریب به غربت و تنهایی خود می گریم
و به یاد شما دوباره جان میگیرم.
من از شما جامانده ام.
نشانه ی غربت شما را از زمان و زمانه دیده ام
و من حدیث حادثه ها را شنیده ام.
روزگار نه! زمانه نه ! زمان، زمان غریبیست.
غربت یاد شهید غیرت های به باد رفته را زنده نمی کند.
غربت یاد شهید حدیث عشق و جنون را رها نمی کند
و غربت یاد شهید صحبت خود و لاله ها را هویدا نمی کند
و غربت یاد شهید غیرت ما را شعله ور نمی کند!
آری زمان زمانه غریبیست.
حصار غربت مانمی شکند.
قرارهای امروزی آوای بیقراران را از یاد برده است.
ترانه های امروزی،ترانه ی دلنواز باران جبهه را از بین برده است.
آوای باران به گوش ما نمی رسد.
عطر سرخ ایثار بویش را ازدست داده است. ...
کجائید ای لبهای خاموش تا با صدای آشنای خود برایم بگوئید رازهای در زنگار نهفته را؟
قصه ی شوق پرواز را باور کنید
من اسیر مرداب های تباهی ام.
طوفان حوادث در این زمانه ی غریب از شما جدایم کرده است
با چشمان منتظر و گریان به دنبال یادگاری از آن روزها می گردم.
از روی یک نیاز و برای فهمیدن یک رازِ بیشتر دلم میخواهد
حدیث یاران بیقرارتان
حدیث گردان های گمنام و
قصه ی قدمگاه های گریان را دوباره بشنوم.....
و بعد از شنیدن این مقاله ی زیبا،مادر شهید صادق هاشمی قدم رنجه فرمودند و مجلس را با سخنانشان مزین کردند.
شهید صادق هاشمی
تولد: 1346 تهران
شهادت:1362/12/7 عملیات خیبر
ورود پیکرش به نجف آباد: 1375/8/14
خاطره ای از شهید هاشمی از زبان مادرش:
صادق 13 ساله بود که برای رفتن به جبهه همراه با پدر و برادرانش بی تابی میکرد.به همین دلیل دست در شناسنامه اش برد تا بتواند وارد جبهه شود.
برادرانش چندین بار با بدنی مجروح از جبهه برگشته بودند واین سبب خستگی مادر شده بود.و حالا اگر صادق هم به جبهه میرفت دیگر هیچ مردی در خانه نبود و مادر تنها میشد.و مادر گریست و صادق نیز.سرش را روی شانه ی مادر گذاشت و گفت: (( مادر مگر تو تنها هستی؟ اگر خودتان تنهاهستید حق دارید اشک بریزید.)) و مادر از این جمله بسیار شرمسار شد! و صادق رفت.
بعد از 3 ماه که از کردستان برگشته بود و دوباره می خواست به آنجا برود مادر به او گفت: (( تو که اینگونه عاشقانه به جبهه می روی از خدا بخواه اینبار که رفتی یا شهید شوی یا سالم برگردی.))
و صادق در جواب چیزی کفت که مادر لرزید و از آن درس بزرگی گرفت و بلافاصله عذرخواهی کرد. صادق به مادر گفت: (( مگر من می توانم برای خدا کسب تکلیف بکنم؟ هر چه او خواست من راضی ام به رضای او.))
بالاخره خبر شهادتش از پیش امام حسین به مادر رسید و پیکر پاکش بعد از 13 سال به نجف آباد آورده شد.
مادر نیت کرده بود هرگاه پیکر پسرش را آوردند از داخل شهر تا مزار شهدا پیاده برود و زیارت عاشورا بخواند،قرآن بخواند و به خاطر حرفی که پسرش به او زده بود گریه نکند.
مادر به بالای پیکر پسرش رفت و دستش را به زیر ملحفه کرد و تنها قطعه ای استخوان را دید که در اثر جابه جایی آسیب دیده مقداری از آن پودر شده بود.
و در همان حال بود که مادر به فکر فرورفت تا شعری زیبا در وصف پسرش بگوید:
صادق از دشت جنون بی دست و بی پا آمدی
سر در آغوش ملک با قامت تا آمدی
رقص گرد استخوانت زیر آن احرام عشق
پر ز درد ناله بود اما شکیبا آمدی
طعنه ای کز گوشه ی چشمِ چو دریای تو جَست
کرد عیان این را که باب ژرف معنا آمدی
گفتگو گر شکل رویای را به خاطر می برد
با دلایل بر سر تکذیب و حاشا آمدی
لب فرو بندد اگر مادر از این رویای خویش
کس نمی داند که با حوران تماشا آمدی
و بعد از آن خانم هاشمی شعری را خواندند که دیگران برای شهدای خیبر گفته بودند:
شهیدان آشیان گلگون گرفتند
چنان آتش به خصم دون گرفتند
کنار دجله ی خیبر گشایان
وضوی آخرین با خون گرفتند
مادر شهید هاشمی از همگان خواستند که عزیزان نماز را سبک نشمارند ، به نماز اهمیت دهند ، مخصوصا به نماز اول وقت و در موقع وضو ، وضوی زیبایی بگیرند تا انشالله نمازشان مورد قبول پروردگار واقع شود.
به این مادر صبور به رسم یادبود و قدردانی ، هدیه ای تقدیم شد.
در ادامه ی برنامه جناب سرهنگ رشید زاده بیانات ارزشمندی داشتند که به قسمتی از آن اشاره میشود:
هر حرف کلمه ی ((بسیجی)) معنای خاصی دارد. بـــ : بینش صحیح داشتن،بیدار بودن. اگر بصیرت نداشته باشی ، در دقیقه ی 90 کم می آوری.ســ : سازش ناپذیری با هوا و هوس . سرستیزی با غیر حق. اگر توانستیم خودمان را با استفاده از برنامه های دینی اصلاح کنیم ، آن موقع پیروزیم.یــ : یاری رساندن . یاری ای که حاکی از ایمان باشد. یاور مظلوم بودند.جــ : جسارت و شجاعت. جانباختن موقع نیاز.
بعد از این قسمت ، حجت الاسلام حسناتی امام جمعه شهرستان نجف آباد چند دقیقه ای در مورد شهدا و جایگاه آنان صحبت نموده سپس آقای فخار زاده از دبیرستان اقبال مداحی زیبایی در مورد شهدا ارائه دادند.
چهار پسر دانش آموز فعال نیز در قبال یک گروه ، تواشیح زیبایی را در مورد شهیدان اجرا کردند.
بعد از این نوبت به قرعه کشی کتابخانه ی ولیعصر شد که در ابتدای ورود به دانش آموزان کاغذی دادند که نام شهیدی روی آن نوشته شده بود. و آقای کاظمی قرعه کشی را انجام داده و نام هر شهیدی که خوانده میشد اگر با نامی که دست دانش آموزان بود،مثل هم میشد ، او برنده ی عضویت رایگان در کتابخانه ی ولیعصر وابسته به اتحادیه انجمن اسلامی میگشت.
بعد از مراسم قرعه کشی آقای محمدی که در نشریه ی اتحادیه نیز فعال هستند، شعری در وصف شهدا خواندند.
در خلال برنامه از شرکت کنندگان در این کنگره با نان و خرما پذیرایی شد.
و در پایان به اعضای تیم های سرگذشت پژوهی شهدا تقدیرنامه هایی اهدا شد.